خلاصه کتاب:
خودش میگه احساسم خاموش شده، مُرده، کُشتنش! اما... دختر داستان پولداره، خوشگله، رو پای خودش وایستاده، محکمه، تکیه گاهه، تکیه گاهه کسایی که عاشقشونه، مجبور بوده تکیه گاهه باشه. پسر داستانمون مغروره، میگه همه دخترا فقط به پول فکر میکنن، اما اون دختری که سر راهش قرار میگیره تنها مشکلی که تو زندگیش نداره پوله...
خلاصه کتاب:
همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشتهای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی میگیره. حالا اون دختر حس میکنه هیچ کدوم از چیزایی که از گذشته ش براش تعریف میکنن واقعی نیست اما فقط یه چیز رو یادش میاد. یه حس… یه نامه که از خودِ گذشته ش لای کتاب مورد علاقه ش پیدا میکنه! یه حس عمیق…
خلاصه کتاب:
داستان آتش عشق من درباره ی دختریه که تو زندگیش ضربه می خوره ولی سعی می کنه راهش رو ادامه بده و بشه همون آدم سابق با تجربه های جدید و خدا هم یه آدم خوب رو سر راهش قرار میده. داستان از زبون تمنا و مهبد گفته میشه.
خلاصه کتاب:
روایتگر یک زندگی با تمام پستی ها و بلندی هایش در سال های متوالی است. روایتگر زندگی دختری به نام ماریا. ماریایی که سعی می کند با روزگار و سختی هایش با قسمت و قضا و قدر بجنگد… ماریایی که عاشق می شود… دل می بندد… اما روزگار نمی خواهد که به عشقش برسد.
خلاصه کتاب:
من بیست و یک سال داشتم که فالگیر آینده مرا خواند: بعنوان تنبیه برای جنایات شما فقط یک زن را دوست خواهید داشت... اما او هرگز شما را دوست نخواهد داشت. من حتی یک کلمه از آن ها را باور نمیکردم. تا اینکه تقریباً ۱۰ سال بعد “سوفیارومانو” رو دیدم. دو سال از تنهایی تلخ گذشته. زنی که دوستش دارم حالا زنی هست که ازش متنفرم… من هر شب خودم رو غرق در زنان زیبا میکنم. و به خودم میگم که بخت و اقبال چیزی جز کلاه برداری نیست. ولی بعدش مادرش ازم خواست باهاش ازدواج کنم. من گفتم باشه. حالا اون زن تا ابد مال منه…
خلاصه کتاب:
آری من یک دیکتاتور هستم تمام تو را فقط برای خودم می خواهم. رمان روایت گر زندگی دختری ۱۷ ساله به نام فریحا هست… دختری با زندگی ساده و پدری بدتر از بد، پدر فریحا فردی معتاد که دست بزن دارد مرتکب به قتل می شود و فریحا را در این شهر پر از گرگ تنها می گذارد، اما فریحا نمیدانست که پدرش پول زیادی یه شایگان شایسته بدهکار است. شایگان شایسته فردی مغرور و خشن که کمتر دختری می تواند او را راضی نگه دارد اما چه کند هر چقدر زورگو و دیکتاتور باشد نمی تواند از چشمان زمردی فریحا بگذرد…
خلاصه کتاب:
ساحل با دیدن هدایت کامران و دریا، به یاد خاطرات تلخ گذشته و روزی که فرخ او را از مادرش جدا کرد، می افتد. او از خبر مرگ فرخ خوشحال می شود و از درخواست عجیب هدایت کامران که از ساحل می خواهد تا دریا، دختر فرخ، با او زندگی کند به خشم می آید.
خلاصه کتاب:
قلب، قلمرو عجیبیست. سرزمینی با مرزهای نامرئی، حکم رانی ستمگر و قوانینی نانوشته. گاه چنان وسعت مییابد که گویی کهکشان ها را در خود جای میدهد، و گاه چنان در خود فرو میرود که حتی تپشهایش را نمیتوان حس کرد. گویی تزار قدرتمندی در این سرزمین فرمانروایی میکند، تزاری با قلبی از جنس سنگ، که هرگز تسلیم احساسات نمیشود. تزاری که با دستان خودش دیوارهای بلندی به دور قلبش کشیده، دیوارهایی بلند و محکم، ساخته شده از خاطرات تلخ و از دست دادن ها. اما افسوس که حتی دیوارهای بلندترین قلعه ها هم نمی توانند جلوی رویش پیچک های سبز و لطیف عشق را بگیرند.
خلاصه کتاب:
داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری میکنند آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا میشود دختری که مهارتش در تئاتر و بازیگری زبانزد است. در سوی دیگر داستان دیاکو وجود دارد. دیاکویی که نزدیکانش قصد زمین زدن او را دارند، اما با برگشت او به ایران ورق برمیگردد و همه چیز را تغییر میدهد…!
خلاصه کتاب:
در حال و هوای عشق قصه انسانهای عاشقه قصه تلاش کردن برای رسیدن و رسیدن بدون تلاش کردن . قصه امید داشتن و بیم داشتن . قصه مغرور بودن در عین مهربانی ، قصه حضوری پر از آرامش ، “قصه حال و هوای ناب عشق ...”
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کاتیابوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.