خلاصه کتاب:
افرا ملک یه دختر سرتق و پرروئه که برای کار کردن به زور وارد مزرعهی بزرگ تارخ نامدار میشه که همه بلانسبت عین سگ ازش میترسن… روز اول رئیسش رو با کارگر اشتباه میگیره و سوتی پشت سوتی… حالا تارخ میگه اخراجی... افرا میگه نمیرررررم. فکر کن این دوتا عاشق هم بشن این وسط… تارخ قصه خیلییی هات و جذابه اما دخترمون حسابی اعصاب و هورموناش رو می ریزه بهم..
خلاصه کتاب:
دختری خسته و رنج کشیده زیر بار مشکلات مجبور شده مرد بار بیاید مسیرش یه شرکت بزرگی می خورد که در انجا مردی در انتظار اوست برای گرفتن انتقام سختی که دخترکمان کوچک ترین نقشی در آن ندارد و در این میان مشکل قلب دخترکیست که تاب تنهایی را دیگرد ندارد و دل می دهد به گرگی که قصد دریدن او را دارد….
خلاصه کتاب:
داستان من شاید داستان خیلیا باشه، کسایی از همین جامعه... کسایی که عاشقن ولی با باور نداشتنه عشقشون و بی اعتمادیشون زندگیشون از هم میپاشه... این داستان از زبون یه پسره که پزشکه ولی عشق و باور نداره و معتقده عاشق نمیشه، تا اینکه بالاخره اونم عاشق یه دختر میشه یه دختر که زیباییش آدمو مجذوب می کنه، اما اون دختر یه تله س و پسره اینو نمیدونه تا اینکه…
خلاصه کتاب:
این رمان برگرفته از واقعیت هست و راوی داستان، آرش، پسری که از بچگی عاشق دختر خاله اش بوده اما این آوازه و شهرت عشق اونا در بزرگسالی راه متفاوتی پیش میگیره. آرش بخاطر یکسری اتفاقات خودشو غرق کار میکنه و تمام احساس و عشقشو از دست میده. اما دوباره با یه اتفاق غیر منتظره همه زندگیش زیر و رو میشه و…
خلاصه کتاب:
شیرین دختر زیبا و معصومیست که دل در گرو معشوقهی عمهاش دارد کیان سالاری مردی متعصب و جذاب که شیرین را عقد میکند تا انتقام نخواستن شهرزاد را بگیرد اما از عاشقانههای شیرین و قلب معصومش بیخبر است تا اینکه...
خلاصه کتاب:
داستان دختر و پسریه که به صلاحدید خانواده هاشون برای هم در نظر گرفته میشن و هر کدوم به خاطر شرایطی که دارن مجبور میشن که تن به این ازدواج بدن… ولی حضور شخص سومی باعث میشه مسیر زندگیشون ناهموار بشه…
خلاصه کتاب:
درباره ی دختری به نام گل پناه است که در پرورشگاه بزرگ شده است تا اینکه با محسن ازدواج می کند کمبود محبت از بابت نداشتن خانواده باعث می شود خیلی زود دل به محسن ببندد عشق میان شان پررنگ است ولی تا قبل از اینکه اتفاقاتی این بین می افتد و زندگی شان از هم می پاشد چیزی از آن علاقه باقی نمی ماند جز دختری که در بیست سالگی با جنین یک ماهه اش مهر طلاق بر پیشانی اش می خورد تا اینکه …
خلاصه کتاب:
مرتضی پسر جوونیه که به خاطر ازدواج مادرش با حاج احمد نامی، مجبور می شه مهناز، دختر حاج احمد رو صیغه کنه. صیغه ای که فقط برای راحت بودن این دو نفر و حساسیت شدید حاج احمد خونده شده و حاج احمد مرتضی رو قسم داده که از اعتمادش سواستفاده نکنه. مرتضی پسر باغیرت و کاری و همین طور مذهبیه و برای راحتی مادرش که چند ماه بعد ازدواج، باردار شده، خونه حاج احمد رو ترک می کنه. مهناز اصلا رابطه خوبی با پدرش نداره، دلیلش هم جدایی پدر و مادرش و سخت گیری های پدرشه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کاتیابوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.