خلاصه کتاب:
یه مدیر! شر و شیطون و پایه... یه معاون! آروم و مظلوم و ساده... یه دبیرستان پسرونه و کلی خراب کاری، اما بعد از اومدن خانم معاون مستبد و سخت گیری هاش... همه چی به این جا ختم نمیشه تازه داستان از اون جایی شروع میشه که خانم ادیب بد عنق و دیکتاتور، برای آدم کردن پسرا یه اردو راهیان نور ترتیب میده ولی اونجا خودش و آقایون مدیر معاون به طور خیلی اتفاقی وسط میدون جنگ گم میشند و...
خلاصه کتاب:
قلبم درد میکرد، من امشب دوبار شکستم… یک بار برای رادین شکستم و یکبار برای آرادم! اما درد خودم رو فراموش کرده بودم، چون آراد مهم ترین شخص زندگیم بود حتی از خودم مهمتر. بغض کردم، آخ که من چقدر احمقم! کاش وقتی که میدونستم یکی دیگه رو دوست دارم هیچوقت به آیهان امید واهی نمیدادم…! بغضم رو پس زدم و با صدایی که به زور به گوش خودم هم میرسید، گفتم: – آیهان ما نمیتونیم ادامه بدیم! یعنی…چطور بگم….ما امتحان کردیم! ولی نشد… نتونستیم!
خلاصه کتاب:
رستا کرامت فرزند ارشد اردشیر کرامت، مادرش را در کانادا تنها میگذارد و به ایران میآید تا به مشکلات کاریشان رسیدگی کند. ناگهان با خبری که به او میرسد، تصمیم نابودی مردی در سرش جولان میدهد مردی که خواسته یا ناخواسته گذشته و خانوادهاش را به لجن و غم کشیده و او را درگیر غربت کشوری دیگر کرده بود. گرشا رستگار، همسر سابق رستا و مربی بدنسازی بهنام یکی از تیمهای فوتبالی، با نامزدیاش، آتش خشم او را برمیانگیزد تا با رستای جدید و لوندی که از خود ساخته، این مرد را به تخت خیانت بکشاند و آینده و شهرتش را به نابودی مطلق برساند اما با دیدن دوبارهی او ورق برمیگردد و…
خلاصه کتاب:
۴تا دختر شیطون و خوشگل باوضع مالی توپ و ۴تا پسر جذاب و شیک خوشگل و پولدار که باهم تو یه دانشگاه درس میخونن حالا دیگه چطوری به هم میرسن رو دیگه خودتون میتونین بخونین….
رمان دختران شیطون و پسران مغرور
“ترانه” منو صحرا دیشب تا صبح مشغول تماشای تلوزیون بودیم. البته فقط من چون صحرا داشت با یکی اس ام اس بازی می کرد مهدیس هم که خیلی خسته بود و زودی رفت خوابید… اصلا… کی چشمام گرم شد…
خلاصه کتاب:
صندوق پست خانه اش با نامه هایی برخورد می کند که برای او جالب است او کم کم عاشق نویسند نامه ها می شود. در هر جا می تواند دنبال نشانی از او می گردد. هیوا درتحقیقاتی که می کند می فهمد نام آن پسر افشین است که عاشق دختری به نامه ستاره بود و این عشق او را تا اوج می رسانده ولی روزی می فهمد که ستاره به او خیانت کرده و از همه زنان متنفر می شود. هیوا که دانشجوی پزشکی بوده روزی با بیماری مواجه می شود که پدر افشین است. هیوا طرح دوستی با خواهر افشین را می ریزد و قصد برقراری ارتباط با افشین را دارد ولی...
خلاصه کتاب:
دختری به نام سوگل که با از دست دادن پدر و خواهرش توی یک تصادف مجبور به ازدواج با پسری به نام باراد میشه که علاوه بر تغییر زندگی باراد زندگی خودشم تغییر می کنه…
خلاصه کتاب:
همایون، مامور پلیسی که با همکارانش سعی می کنن امنیت جامعه رو برقرار کنن! اما همه ی اونها زندگی شخصی دارن، همه ی اون ها خانواده ای دارن… توی کارشون با مشکلاتی درگیرن چیزهایی می بینن که دلشون رو به درد میاره و حتی متنفرشون میکنه…! همایون سعی میکنه بجنگه و پیروز بشه اون مجبوره با چیزی بجنگه که به آرامی توی رگ و خون میخزه و یه زندگی رو از هم می پاشونه… ” افیون! “
خلاصه کتاب:
قطره اشک بزرگی پلک زیرینش را رد کرد و روی گونهاش غلطید. چشمهای دریاییاش بیشاز همیشه برق میزد ولی لبهای صورتیاش از شدت ترس به سفیدی میرفت. لحظه به لحظه ماه قبل جلوی چشمش درحال رژه رفتن بود و نفس کشیدن را برایش سخت تر میکرد. عاشقانههای مردی که روی یکی از صندلیهای دادگاه جا خشک کرده بود ثانیه به ثانیه برایش رنگ میگرفت…
خلاصه کتاب:
بارمان بوکسور و فایتر ۳۲ ساله و خودساخته ای که ناخواسته عاشق دختر کم سن و سال حاج ستار طباطبائی، معتمد بازار و محل میشه و برای به دست آوردنش هرکاری میکنه، حتی بی آبرو کردن تلناز ۱۹ ساله ای که تازه نامزد کرده!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کاتیابوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.