دانلود رمان زود قضاوت کردی از سمیه آقاجانی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خوب ما تو قصه مون یه دختر داریم. دخترمون نه چشمای رنگی داره نه لبای غنچه ای داره و نه چیز خاصی تو صورتش. ولی صورت معصومی داره. در عوض یه داداش داره که عاشقشه. دنیایی داره با داداشه. حالا پسری داریم که هم دانشگاهی دخترمونه اونم عاشق. ولی با فکر اینکه داداشه عشقه دختره هست یه کارایی میکنه. ببینم داستان چی میشه…
خلاصه رمان زود قضاوت کردی
آخر کلاسه و استادم مدام داره میگه و ما می نویسیم. وای که خسته شدم. مچ دستم درد گرفت برای همین برای لحظه ای از نوشتن دست برداشتمو مچ دستمو در دست دیگم گرفتم و کمی ماساژ دادم. ولی استاد دست بردار نبودو پشت هم توضیح می دادو می گفت که مهمه و شما نت بردارین. بعد از لحظه ای دستم بهتر شد خواستم ادامه بدم که فهمیدم خیلی عقب افتادم. برای همین سریع گفتم استاد؟ :بله خانوم شاکری؟ : من جا انداختم می شه دوباره هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای اصغری اومد که باعث شک من شد :کار خوبی کردی برو منم الان میام. اول سردر گم نگاش کردم ولی وقتی متوجه
منظورش شدم از عصبانیت در حال انفجار بودم. هر لحظه حس می کردم صورتم قرمز تر میشه و چشمام درشت تر. نفسام محکم و تند شده بود. هیچ صدایی از کسی در نمیومد. احتمالا همه مثل من توشوک حرف بی ادبانش بودن.استاد: آقای اصغری خجالت بکشین. همین الان بدون هیچ صحبتی از کلاس بیرون زود. حتی به طرف صدا هم بر نگشتم. چشمام تو چشاش بود من با عصبانیت و اون با پوزخند و بعد خیلی اروم نگاش و گرفت و با برداشت وسایلاش از کلاس بیرون رفت.تازه صدای هم همه به گوش رسید. صدای زهرا میومد که مدام صدام می کرد. :آرامی بهم نگاه کن. اون رفته برگرد. آرام؟
به طرفش برگشتم . زهرا بطری آبی که همیشه توکیفش بود و به طرفم گرفت. : یخورده آب بخور نفست درست شه. با دستای لرزون بطری رو از زهرا گرفتم و در و باز کردم و بدون اجازه از استاد سر کشیدم. نگاه بچه های کلاس رو اعصابم بود من از اینکه مورد توجه و نگاه بقیه باشم خوشم نمیومد و الان دقیقا توی همچین موقعیتی بودم. در گوشی حرف زدناشون بدتر رو مخم بود. خسته چشمام و محکم رو هم فشار دادم تا کمی اروم شم. اما دریغ از لحظه ای آرامش. من لوس پرورده برادری بودم که کمتر از گل بهم نمی گفت و الان. همش در حرص این بودم که چرا بلند نشدم و محکم سیلی تو صورتش نکوبوندم…