دانلود رمان خریدار عشق از فاطمه باقری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از صدای برخورد سنگ به شیشه اتاقم بیدار شدم رفتم لب پنجره پرده رو کنار زدم. -وااایی باز این پت و مت اومدن پرده رو گذاشتم روی سرم پنجره رو باز کردم – دیونه ها اینجا چیکار میکنین سهیلا : تنبل خانم ، یه ساعته داریم سنگ میزنیم به پنجره مثل خرس قطبی خوابیدی، داداش بیچاره ات بیدار شده تو بیدار نشدی – ای واااای با سنگ زدین پنجره اتاق جواد؟ مریم: نه بابا از صدای پنجره اتاق تو بیدار شده. سهیلا: حالا زود باش بیا بریم دانشگاه. – شما برین ، من اول باید گندی که زدین و جمع کنم خودم میام…
خلاصه رمان خریدار عشق
رسیدم سر کوچه به دربست گرفتم و رفتم دانشگاه وارد محوطه شدم مریم و سهیلا اومدن سمتم. سهیلا:چرا گوشیت خاموشه دختر. -یه کلمه دیگه حرف بزنین میکشمتون. مریم: بسم الله، چی شده، جنی شدی سر صبح. – اون پسره خودش عاشق یه نفره دیگه اس. سهیلا: امکان نداره. -خودش گفته. مریم: دروغ میگه بابا ما چند وقته آمارشو داریم با هیچ کسی رفیق نیس. -مگه مرض داره دروغ بگه من دیگه نیستم بابا… فعلا. داشتم وارد کلاس میشدم که احمدی از کلاس داشت می اومد بیرون نگاهمون به هم افتاد.
بدون هیچ حرفی از کنارش رد شدم رفتم ته کلاس نشستم بعد یه مدت هم احمدی وارد کلاس شد. یه دفعه بچه ها شروع کردن به سوال کردن. -خانم صادقی نگفتین میخواین از کی خواستگاری کنین؟ -بهار جون کی عاشق شدی که ما نفهمیدیم؟ -بهار از بچه های این دانشگاهه؟ -همه چی تموم شد بینمون، اون لیاقتمو نداشت. همه شروع کردن به همهمه کردن احمدی هم سرش پایین بود و به کتابی که برعکس جلو روش بود خیره شده بود. بعد استاد اومد و همه ساکت شدن. بعد تمام شدن کلاس صدای اذان و شنیدم
و رفتم وضو گرفتم که برم سمت نماز خونه باورم نمیشد احمدی هم وضو گرفته بود داشت میرفت تو نماز خونه اصلا بهش نمی اومد نماز بخونه. تو شوک بودم. در ورودی نماز خونه باز با همدیگه رو به رو شدیم. اون رفت سمت نماز خونه برادران من رفتم نماز خونه خواهران. بعد از خوندن نماز نشستم لقمه ای که مامان داده بود و از کیفم در آوردم و خوردم تا غروب کلاس داشتم مریم و سهیلا که کلاسشون ساعت ۳ تمام شد رفتن منم تنها شدم. زمستون هوا خیلی زود تاریک میشد. گوشیمو از کیفم درآوردم شماره جواد و گرفتم….