دانلود رمان استخوان هایی که تو را دوست داشتند از شهرزاد شیرانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لیلیا ناخواسته طی اتفاقی وارد ماجرایی می شود که برگشتن از آن، زمانی میسر می شود که دیگر نمی تواند ! شاید برای ترس… شاید برای خانواده… و شاید برای عشق!
خلاصه رمان استخوان هایی که تو را دوست داشتند
چند بار خواستم ماجرایی که دیده بودم را برای رویا تعریف کنم اما میترسیدم، واقعا میترسیدم درگیر شود. ترجیح میدادم خودم هم فراموش کنم چه دیدم، شاید کسی روزی برای تحقیق و بال شاهد می آمد، انوقت حرف میزدم و میگفته حسام تهدیدم کرده و ترسیدم از این فکر سرم را برای خودم تکان دادم که رویا پرسید: وا چرا سرت رو تکون میدی؟ عمیق نگاهش کردم، رویا برایم عزیز بود، وقتی هشت ساله بودم به دنیا آمده بود و این بیست سال، بیشتر از آنکه فکرش را بکنم در زندگی من جای گرفته بود با همه اخلاق های خاص و اعصاب خرد کنش
اگر قرار بود به کسی بگویم، به رامین میگفتم که اگر مصیبتی بود گریبان او را میگرفت و من هم راحت میشدم. _توروخدا باهاش اینقدر کل کل نکن، چرا جوابشو میدی که همچین غلطی بکنه؟ جواب رویا را ندادم، این بحث تکراری بود، بارها گفته بودم که دخالت رامین را نمیخواهم اون برادر من نبود و بارها ثابت کرده بود، چه وقتی که آرمان را بعنوان دوستش تایید کرد و چه وقتی میخواستم از او جدا شوم و طرف او را گرفت. سرم را برگرداندم و میان نصیحت های رویا گفتم: رویا من فقط منتظرم تکلیف ارثیم روشن شه ببینم چیزی مونده برام یا نه،
اگه مونده بود شک نکن یه روز نشده میرم از این خونه… البته اگه تو نذاری کف دست رامین و مامان. دلخور نگاهم کرد و گفت: من کی بهشون گفتم؟ بی حوصله گفتم: گفتم که حواست باشه. _حالا مگه چقدر هست اون ارثیه؟ کجا میتونی خونه بگیری اخه توی این گرونی؟ شانه ام را بالا انداختم و گفتم: یجایی پیدا میکنم بالاخره ، میرم سر کار. رویا حرف دیگری نزد چرت میگفتم، هیچ برنامه ایی جز رهایی از آن خانه نداشتم، از رامین خسته شده بودم. عامل همه بدختی هایم را او میدیدم، البته بعد از خودم گشت زدن در خاطرات گذشته را رها کردم..