دانلود رمان حجاب من از zeinab.z با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شخصیت اول داستان من زینب یه دختر گیلانیه، یه دختر از یه خانواده ی مذهبی که در ۱۱ سالگی به خواست پدرش بین چادر و مانتو حجاب برتر یعنی چادر رو انتخاب کرده دختر بزرگ میشه. غافل از اینکه از وقتی نه سالش بوده یه حسایی نسبت به پسرعموش پیدا کرده و روز به روز حسش شدیدتر میشه اما میفهمه که پسرعموش یکی دیگرو دوست داره و به دختر داستانمون میگه که….
خلاصه رمان حجاب من
چند روز به همین منوال گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد. الان روز سیزدهمیه که به بیمارستان میریم تا الان تقریبا همه چیزو یاد گرفتیم و چیز زیادی نمونده خیلی ناراحتم چون فقط دو روز دیگه باید بیایم بیمارستان. به اینجا و کسایی که توش هستن عادت کردم همه هم مارو به عنوان زلزله میشناسن چون امکان نداره هر روز خراب کاری نکنیمو سوتی ندیم. بچه های بیمارستان میگن نمیدونیم از دست کارای شما بخندیم یا گریه کنیم اخه دخترم دیدی اینقدر شیطون خصوصا من که تو
بیمارستان معروفم. از تاکسی پیاده شدیم و راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت یک ربع به ۷ صبح بود. رفتیم تو وارد بخش که شدیم دیدیم جارو میکشن منو میگی یه نگاه به اون دوتا کردم یه لبخند شیطانی اومد رو لبم: بچه ها میاین سر سره بازی. سارا و فاطمه با تعجب نگاهم کردن و گفتن_ سرسره بازی؟ یه لبخند دندون نما زدم _ آره.چادرمو قشنگ بالا گرفتمو شروع کردم به سر خوردن رو کاشیای بیمارستان. خیلی وضع خنده داری بود با چادر داشتم رو کاشیا سر می خوردم.
سارا_ باز این دیوونه شد. فاطمه: خدا شفا بده. صدا_ داری چیکار میکنی؟ بووم، محکم خوردم زمین. داد زدم _ آی. صدا_ یاحسین. صداش نزدیک شد داشتم از درد میمردم. صدا: چی شد یه چیزی بگو حالت خوبه؟ چشمامو با درد باز کردم چون اشک توشون جمع شده بود فقط یه سایه ی محو میدیدم چشمامو رو هم فشار دادم اشکام دوباره ریخت دوباره بهش نگاه کردم طاها بود. ای خدا لعنتت نکنه ببین چه بلایی سرم آوردی حالا میمردی یهو حرف نمیزدی. طاها_ خانم زارعی
زینب خانم زینب؟ چت شده چرا جواب نمیدی؟ حالت خوبه؟ به خودم اومدم یه نگاه بهش کردم خیلی نگران بود خواستم بلند شم که یه لحظه از درد نفسم رفت کمرم اونقدر درد می کرد که منی که هیچوقت جلوی کسی آشکار نمی کردم درد دارم و گریه نمی کردم زدم زیر گریه و ناله می کردم. طاها: یا خدا. اومد سمتم خواست بهم دست بزنه که جیغ زدم: به من دست نزن نامحرمی طاها_ من یه دکترم و الان تو داری از درد به خودت میپیچی وظیفمه که کمکت کنم و بدون هیچ منظوری اینکارو میکنم…