دانلود رمان بسنه از آذین بانو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بسنه دختری آروم، که تو تمام زندگیش حس اضافه بودن رو داشته… آکنده از حسرته! حالا، بعد از چند سال اجبار پدرش، مبنی بر ازدواج با پسر عمویی که از زنش جدا شده… بسنه رو خیلی بیشتر به هم میریزه… اما تن میده به این اجبار و زندگیش با رازی که برملا میشه، دچار شوک عظیمی میشه و سورنا…
خلاصه رمان بسنه
آدرس شرکتی که حسابدار می خواست را از روی روزنامه نگاه کردم و از مرکز خرید بیرون رفتم. باران همچنان بی وقفه بر سر مردم می بارید و آنها با عجله به دنبال پیدا کردن سایبانی راه می رفتند. دست هایم را داخل جیب سویشرتم گذاشتم و بی تفاوت راه افتادم. کمی که راه رفتم با نگاه کردن به ساعت متوجه شدم زمان زیادی تا رسیدن به ساعت یازده ندارم، ماشین گرفتم و به طرف شرکت رفتم. دفتر شرکت در طبقه نهم بود .سوار آسانسور شدم و جلو در شرکت از آسانسور بیرون رفتم. در شرکت باز بود.
تابلویی که درشت روی آن نوشته شده بود، شرکت فراساز بود و تمام دور تا دور سالن با صندلی های چرم پایه استیل مبله شده بود. مدارک مورد نیاز رو روی میز جلوی منشی دماغ عملی و خوش چهره شرکت گذاشتم و من هم کنار یکی از آن دختر ها نشستم. تا نشستم آروم دم گوشم گفت: -چرا این قدر ساده اومدی؟ باشک نگاهش کردم “خندید” -بابا یکم به خودت می رسیدی. بعد هم با صدای آرام تری دم گوشم پچ زد: رژ دارم تو کیفم بدم بهت؟ نه مرسی اگه بخواد انتخاب کنه، انتخاب می کنه. نگران نیستی من با رژ زدن جاتو بگیرم؟
خندید به قول خودت اگه بخواد انتخاب کنه، انتخاب می کنه. لبخندی به رویش زدم. -ضمن اینکه با این حال روی لبت، بدون آرایشم قبولی. این بار لبخند تلخی زدم و سکوت کردم. گوشی رو از جیبم در آوردم و مشغول بازی شدم. با باز شدن در اتاق و بیرون آمدن دختر جوانی منشی با پوشه ای به طرف اتاقی که نوشته شده بود معاونت رفت. نگاهم به ساعت افتاد دقیق ساعت یازده بود. باید فکری به حال جای خواب امشبم می کردم. قصد نداشتم به همین سادگی ها اعتصابم رو بشکنم. آخرین دختر به خانواده شش نفره بودم…