دانلود رمان سرگشته از عاطفه محمودی فرد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش میشود.
خلاصه رمان سرگشته
حرف هایش لالم می کند. همه ی اواهای بی گناهی در گلویم در نطفه خفه می مانند. هنوز درست پلک نزده ام تا تاری نگاهم از بین برود. هنوز نفهمیده ام لبم پاره شده یا نه که دستش در موهایم چنگ می شود و سرم را از شیشه جدا می کند، تا به طرف خودش برگرداند حدقه های خونینش در چشمانم می کوبد. من اگه تو رو نکشم که از پدرم نیستم شیدا…
غلط کردی با اون لباست رفتی تو روی یه مشت آدم عوضی… غلط کردی هیچی پات نکردی، که اون پای سگ مصبت چشم به ملتو کور کنه… غلط کردی با امیر حسین هرهر و کرکر داشتی گوه خوردی حالیته؟ لابلای همه ی اشک هایم حرف میزنم به امید اندک اینکه لحظه ای نگاهش را پاک کند و ببیند که این وصله هایش به هیچ طریقی به من نمی اید. شهاب داری اشتباه میکنی من کاری نکردم به خدا من نمی خواستم برم. دیدی که تمام مدت کنار خودت بودم.
ولی سارا اومد دستم رو گرفت تو داشتی با علی حرف می زدی وقتی سارا خیلی اصرار کرد، مجبور شدم باهاش برم
دست توی کرواتش می اندازد و از گردنش میکند. با فشار دستش ساکت میشوم. نفیر و ناله ی درد بازویم جان میگیرد و همراهش تعدد اشک هایم. گریه نکن شیدا گریه نکن! فکر کردی با این حرفات میتونی کاری کنی یادم بره چه غلطی کردی؟…خفه شو! فقط خفه شو که صدای نکبتت و نشنوم… لال نمیشم! به خدا دیگه نمیتونم این صدا رو… مشت میزنم روی همان لب زخمی ام.