دانلود رمان قند سیاه از آذر یوسفی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یزدان و سروین برای پیدا کردن کسی که همسر سابق یزدان رو کشته و باعث شده علی نامزد سروین به زندان بیفته، با هم دیگه همدست میشن و به دنبال قاتل می گردن. یزدان می خواد انتقام مرگ زنش رو بگیره و سروین می خواد نامزدش رو از زندان نجات بده اما این دونفر نمی دونن که با قدم گذشتن در این راه، چه اتفاقای خطرناک و البته هیجان انگیزی قراره واسشون پیش بیاد…
خلاصه رمان قند سیاه
در ماشین را به آرامی میبندم و نفسم را فوت میکنم. نگاهی به ساعتم میاندازم. هشت صبح را نشانم میدهد. با خودم فکر میکنم هشت صبح، برای زنگ زدن به یک مرد بد اخلاق و پرسیدن حالش، زیادی زود نیست؟ اگر مسخره ام کند چه؟ اگر فکر کند برایم مهم است چه؟ با اعصابی خرد، ریموت را میزنم و منتظر میمانم در باز شود. همزمان روی فرمان ضرب میگیرم و زیر لب زمزمه میکنم: -اصلا مُرده باشه هم. به من چه؟ تا همین دیروز قرار بود خودم تنهایی برم جلو. الانم که چیزی عوض نشده.
خیره به آیینه ی چسبیده به در، از دخترِ درون آیینه میپرسم: -مگه نه؟ از بچگی این عادت با من مانده! حرف زدن با خودم را میگویم. همیشه این کار استرسم را کمتر میکند. وقتی با خودم صحبت میکنم و سعی دارم سروینِ مضطرب و بازیگوشِ درونم را آرام کنم، حواسم حتی شده برای چند لحظه پرت میشود و استرسم کمتر! و این خودش خیلی خوب است! اما… اما نه برای حالا! نه برای حالا که از دیشب خواب به چشمم نیامده. از تصور آنکه نکند پسر عموی علی، مردی که دل خوشی هم از او و اخلاق گند و مزخرفش ندارم،
بلایی سرش بیاید، تا صبح در جایم غلت زدم و فکر کردم و استرس کشیدم. اما حالا دیگر نمیتوانم صبور باشم. نمیتوانم بنشینم و منتظر بمانم تا شاید خبری از او شود. نگرانم! نگرانِ پسر عموی بدعنق و از خودراضیِ علی، نگران یزدانِ کیانی که حتی هنوز هم نمیدانم چرا فامیلی اش با علی فرق میکند، نگرانِ کسی که به کم حرفی معروف است و دیشب، زیادی پر حرفی کرده بود و الحق که با پر حرفی اش، حالم یک جورِ عجیبی خوب شده بود!دوباره ریموت در را میزنم و در بسته میشود…