دانلود رمان طنین یک فریاد از آیدا باقری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
طنین، دخترنابغه ای که بعد از مرگ مادرش مجبوره که با پدر و زن باباش زندگی کنه، یه زندگی سرتاسر درد و رنج و تحقیر. طنینی که جز نخبگان کشوره، اما برای رهایی از زندانی که زن باباش براش درست کرده، حاضر میشه با فریاد، گنده لات شهر که از قضا پسرعموشه و متاهل ازدواج کنه. یه زندگی متفاوت که با فریاد معنی پیدا می کنه و طنین خانم میفهمه که این فریاد خان درواقع یه…. !
خلاصه رمان طنین یک فریاد
خیلی از اوقات با خودم فکر می کردم که واقعا هیچ راهی برای فرار از این خونه وجود نداره، جز مردن، که می تونست نهایت آرامش باشه. بعضی وقت ها به سرم می زد که مثل همه ی داستان هایی که شنیدم، از خونه بیرون بزنم و بیخیال همه چی بشم. ولی وقتی به آخرش فکر می کردم که با همه ی تلاش هام برای یه زندگی ایده آل، در اون شرایط فقط یه دختر فراری می شدم، ناخواسته دست و پام شل می شد و به کل این فکرو از سرم بیرون می انداختم. این خونه بدتر از هر زندانی بود. به نظرم زندانی ها هم می تونستن تا یه حدی آرامش داشته باشن! حداقل کسی کاری بهشون نداره و مدام زجر نمی کشن!
ولی من چی؟ هرروز باید تو این خونه حرف های مفت بابا و زهره رو تحمل کنم و دم نزنم، انقدر همه چیز رو توی خودم بریزم که مجبور بشم با خوردن مسکن خودم رو وادار به خوابیدن کنم. آره. زندگی تو این خونه همینقدر مزخرف و غیرقابل تحمله، و واقعا خودمم نمیدونم که چطور تا الان دووم آوردم و به آخرین گزینه برای آروم بودن متوسل نشدم. نهایتش چند لحظه اش ترسناک بود بود دیگه، بعدش می تونستم خیلی راحت از شر آدما خلاص بشم. اینطور نبود؟! راستش مرگ هم به اندازه ی کافی به نظرم سیاهه! آخه چرا اصلا باید مردن رو انتخاب کنم؟! من تازه اول زندگی هستم ، پر از آرزو و رویا
برای اینکه بتونم مثل همه ی آدم ها، با آرامش زندگی کنم. نه این فلاکتی که توش گرفتارم. چرا باید بمیرم؟ حق من، از این زندگی همینه واقعا؟! زهره به معنای واقعی انسان بدنیتیه! زنی که هیچوقت نتونست حتی برای یک لحظه جای خالی مامان رو برام پر کنه. حتی نتونست شبیهش باشه! و اتفاقا، با اومدنش بابا رو هم از من گرفت! حالا قصد داشت همین خونه رو ازم بگیره و منو بسپاره دست برادر به قول خودش همه چی تمومش که قطعا از سرم هم زیادی بود! و من انقدر نسبت به این اتفاقات عذاب ها بی حس شده ام که نمی دونم باید چطور خودمو خلاص کنم! _آروم بگیر زن ، از صبح داری میری رو اعصابم…