دانلود رمان به نام زن از مهدیس عصایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست سالهاش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آنچه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه میشود زندگی او را دچار اتفاقات جدیدی میکند…
خلاصه رمان به نام زن
چند دقیقه ای از ورودمان به مشهد نگذشته بود و استرس لحظه ای مرا رها نمی کرد. بی بی هم سـاز رفتن به حرم را کوک می کرد و متوجه نبود شـهاب از تهران تا مشـهد بی وقفه رانده بود. شهاب با یک دستش فرمان را نگه داشته بود و با دست دیگرش پیشانیش را ماساژ می داد. به زحمت خودم را کنترل کردم تا برنگردم و چشم غره ای حواله ی بی بی دوست داشتنیم نکنم. _باز سردرد شدی؟ مسکن بدم؟ شهاب سری به نشـانهی تایید تکان داد و دمی عمیق گرفت. همانطور که دنبال کدئین در زیپهای درون کیفم می گشتم حرف ناگهانی بی بی لبخند روی
لبم چسباند. _هیج جا شهر خود آدم نمیشه. ببین شهاب چجوری هوای شهرشو به سینه میکشه هلیا! انگار تازه به درک موقعیت و خستگی شهاب رسیده بود. شهاب با لبخندی بی رمق از آیینه نگاهی به بی بی انداخت. انگار با لبخندی دلنشین حرف او را تایید می کرد . برای اینکه جو را همانطور آرام نگه دارم، به سوى شـهاب چرخیدم و در حالی که قرص را نشـانش می دادم جواب دادم . البته وطن مرد جایی که زنش اونجاست . نگاه شـهاب برای لحظه ای چهره ام را کاوید. خندیدم و اجازه دادم تمام زیبایی هایم را ببیند. خودش گفته بود، همان اول که
دوست داشتنش با خندیدن بی حواس من گره خورده بود. مامان همیشه می گفت وقتی می خندم و ردیف دندان های خرگوشی ام دیده می شـود، میمیک صـورتم جذاب می شود. گونه هایم بیرون می زند و چشمانم هم از بی حالتی در می آید. نوجوان که بودم حرف او باعث شده بود بی دلیل بخندم. وقتی دوستان دوران مدرسه ام حرف او را تایید کردند مطمئن شدم حرف های مامان فقط از روی محبت مادرانه اش نبوده است. پس بیشتر خندیدم و سعی می کردم لبخندم دندان نما باشـد. گاهی همچون دیوانگان نیشـم بیاختیار باز بود. کاملا بیدلیل…