دانلود رمان سمفونی شب سرخ از مهری هاشمی، دیبا کاف با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گلبرگ دختر تنها و سرخوردهایه که تو بچگی مادرش رو از دست داده. پدرش خیلی زود ازدواج کرده و دختر تنها داستانمون با آزار و اذیت های نامادری بزرگ شده. گلبرگ زیبا قصه دل در گرو پسرعموش داره و تمام آرزوش رسیدن به اون هست. پسر عمویی که حاصل یه خانواده پر از تعصب با افکار پوسیدهست. گلبرگ چند هفته مونده به تاریخ عروسیش واسه رهایی از مشکلاتش به یه مهمونی میره و اونجا زندگیش به کلی تغییر میکنه و شبش رو با مردی میگذرونه که شوهرش نیست حالا ننگ این بی آبرویی رو چطوری میخواد پاک کنه.
خلاصه رمان سمفونی شب سرخ
مغزم فقط میگفت از این خونه برم. نا نداشتم به فاجعه ای که رخ داده حتی فکر کنم. دیگه لازم نبود برگردم و ببینم کجام. دکوراسیون خونه اش رو از حفظ بودم کسی که بارها مهمونش شده بودم و سال ها باهام نقاشی کار کرده بود مردی که دیگه شرم داشتم من رو ببینه سلانه سلانه خودم رو به سالن رسوندم و مانتوم رو تنم کردم. شالم رو هم برداشتم و با قدم های تند به طرف در رفتم. دستگیره رو چنگ زدم که به آن نگاهم به آینه کنسول نزدیک در افتاد با دیدن کبودی ها دلم خواست همون لحظه زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه. شال رو با خشم
روی سرم انداختم و از خونه خارج شدم. نفس زنان خودم رو تو آسانسور انداختم و کلید همکف رو فشردم کف آسانسور روی زمین نشستم و سرم رو به دیوار اتاقک فلزی تکیه دادم من از این غم میمردم. چطور تونسته بودم با صمیمی ترین رفیق و شریک پدرم شبو بگذرونم؟ اون چرا همچین کاری کرده بود؟ چی قرار بود به پیروز بگم؟ اگه میفهمید داغون میشد. موهام رو چنگ زدم که آسانسور متوقف شد. دستم رو بند میله فلزی کردم و از جا بلند شدم. تن دردناکم رو به لابی کشوندم و بی توجه به لابی من که با چشم های درشت شده و خیره
نگاهم میکرد از برج خارج شدم. جلوی ساختمان ایستادم و اطراف رو نگاه کردم. با این اوضاع جایی نبود که برم اصلا جایی رو نداشتم که برم. تک و توک آدمایی که از کنارم رد میشدند با تعجب به حالت زارم نگاه میکردند و من از شرم آب میشدم. حس میکردم میدونند دیشب چی به من گذشته. الان در مورد من چه فکرایی که نمیکردند. باید هر چه زودتر فرار میکردم. نگاهم روی پارکی که چند قدم پایین تر بود ثابت موند و به طرفش قدم برداشتم نیاز داشتم خودم رو جمع و جور کنم. گندی که به زندگیم زده بودم به این آسونی ها قابل هضم نبود …