خلاصه کتاب:
بارها و بارها خوانده ایم که زندگی انسانها و جانوران، مثل یک زنجیر، بهم وصل است! زندگی جانوران به واسطهی شکار و خوراک و مِثلزایی و انسانها به واسطهی عشق و عقل و همهی نَدیدنی ها… هیچکس نمیتواند بداند صبح که پای پیاده از خانه خارج میشود، تا شب که به خانه بازمیگردد، از کنار چندنفر گذشته؟ چند لبخند دیده؟ چندبار اخم کرده؟ و همهی اینها، همهی زندگیها، بهم مربوطند… حتی به واسطهی یک لبخند!
خلاصه کتاب:
داستان خالکوبی، داستان یه زندگی ساده س، یه آدم ساده، همه چیز ساده، و قرار بود که این سادگی تا انتها ادمه داشته باشه، قرار بود که آدم قصه، زندگی رو، همون جوری که براش گفتن… همون جوری که نسل به نسل بهش رسیده، ساده زندگی کنه… اما نشد.. زندگی سخت شد… پیچیده شد… دور افتاد از ساده بودن… و پیچیده شد… می خواست که بمونه، می خواست که صبر کنه، می خواست که همه چیزو دو دستی نگه داره… اما نشد… آدم، آدم پیچیده ای نیست… اما همونی که از تاریکی خارج می کنه و به نور می بره، همون هم توی نور و روشنایی، نگهش می داره…
خلاصه کتاب:
وقتی هواپیما با جریان تند باد برخورد می کند و دچار تکان های شدید می شود، اما حس می کند همه در هواپیما می میرند و از شدت اضطراب بی اختیار شروع به حرف زدن می کند و تمام رازهای ریز و درشت زندگیش را به مسافر صندلی کناری میگوید، ولی هواپیما سالم به زمین می نشیند! مشکل از جایی شروع می شود که…
خلاصه کتاب:
الینا نریمان دانشجوی تئاتر است او در یک خانواده ثروتمند و بیقید با پدری قمارباز زندگی میکند و مادرش هم مدتها قبل با استاد موسیقیاش فرار کرده و او را تنها گذاشته است. الینا علاقهای به دنیای پدرش و خانهشان ندارد و همیشه کمبود پدری واقعی و مادری دلسوز را احساس میکند. یک روز در دانشگاه که الینا از روابط روزمره با دوستان و کلاس هایش خسته است، در حال قدم زدن به کافهای به اسم «کافه کتاب» که تازه در نزدیکی دانشگاه بازشده، میرود…
خلاصه کتاب:
پای هیرو به دادگاه باز میشود و قاضی حرف هایی میزند که از هیچ یک سر در نمیآورد! او همسر کسی ست؟! بچهای دارد؟ اینجا چه خبر است؟ آنها چه میگویند؟ آن مدارک در دست قاضی از کجا آمده است؟ این اتفاق، برگ جدیدی در زندگی هیرو ورق میزند و باعث میشود…
خلاصه کتاب:
همه چیز از شب مرموز و ترسناک شروع شد. از یک عشق قدیمی تا تباه کردن ثمره آن عشق. آتشی که به پا شد و قتلعامی دردناک...پروایای که از دل مهر و محبت به قعر جهنم سرد و بیروح فرو آمد و مردی که مردانه ایستاد پای عزت او...تقابل نفرت و عواطف میان انبوه دشمنان قسمخورده و کینهتوز.
خلاصه کتاب:
من آزادم، آزاد ابتکار. یکی از بهترین و مشهور ترین نوازنده هایی که دنیا به خودش دیده. بعد از اینکه سال ها تمام دنیا رو گشتم و با دخترهای مختلف رابطه داشتم، به ایران برگشتم. عشق برای من معنی نداره، زن ها هیچوقت جایی توی قلب من نداشتن. اما خبرنداشتم که قراره شیفته و شیدای چشم های سبز وحشی یه دختر بشم، دختری که از تمام مردها فراریه. خزان، دختری که قلب من رو برده، زندگیش پر از رازهای تاریکیه که من باید کشفشون کنم، باید بفهمم که چرا انقدر از گذشته ش وحشتش داره. و وقتی میفهمم که شوهرخواهرش بهش نظر داره…
خلاصه کتاب:
رها از جانان خداحافظی کرد و گوشی کرم رنگ را سرجایش می گذاشت که صدای همسرش را شنید که با خنده میگفت: غمت نباشه من عاشقتم. رها منتظر ماند تا حرف های عشقش تمام بشود و بعد با خوشحالی تماس تلفنی را قطع کرد و مشغول مرتب کردن صفحه میز کارش شد همچنان گرم تمیز کردن بود که بیاختیار آهی از سینه اش بیرون جهید.
خلاصه کتاب:
مریم دختر ساده ای از یک خانواده فقیر، دل به نگاه سبز و حرف های عاشقانه بابک پسرعموی سمیرا دوست صمیمی و همسایه اشان میبندد. ولی با ورود امیر شایان پسرخاله بابک و همسایه جدید مریم، امیر به شدت سعی می کند مریم را از بابک دور کند و دائما در مورد بد بودن بابک به او هشدار می دهد ولی مریم نمی پذیرد تا روزی که بابک به جای او سمیرا را برای ازدواج انتخاب می کند و بدتر از ان می فهمد که در تمام این مدت که به او اظهار عشق می کرده، همزمان برای سمیرا هم نقش یک عاشق دلخسته را بازی می کرده ولی….
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کاتیابوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.