دانلود رمان دلدار بی دل از فائزه سعیدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
-تو فکر نکن… محض رضای خدا هیچ فکری راجع به من نکن! من نه بگیرم نه پیگیر. یه مدت تحملت کردم الان دیگه نمیتونم. آقا نمیتونم! خجالت میکشم. تو همین جمع کی میدونسته من با این دختر دوستم؟ هیچکس! تو اینقدر سطح پایینی که حتی خجالت میکشم به دوستامون بگم با منی! یه نگاه به سر و ریختت بنداز… کلاغ با اون سیاهیش از تو قشنگتره… تحقیرش میکنه اما چرخ گردون تقدیر، درست وقتی که انتظارش رو نداشته تو موقعیتی باهاش رو به روش میکنه که حتی خوابشم نمیدیده و حالا….
خلاصه رمان دلدار بی دل
سکوت کافی شاپ را صدای موسیقی بی کلامی که پخش میشد و پچ پچ های ریز زوج هایی که مقابل هم نشسته بودند می شکست. گرم بود و کم نور صدای موسیقی به زور شنیده میشد. حس رخوت را زیر پوستم می دواند. خواب آلود دستی به صورتم کشیدم بوی سیگار زیر بینیم میزد و ته دلم را جمع می کرد. از این بو از هر چه که به آن باریک بدقواره ی سفیدرنگ ربط داشته باشد متنفر بودم نفسی کشیدم که بهنام با حواس جمعی گفت: ببخشید من اصلا حواسم نبود… میخوای بریم جای دیگه؟ برخلاف میل باطنی ام لبخند زدم سرد و یخ زده…
مثل همان سال ها… وقتی که بهناز حق به جانب مقابلم ایستاده بود و با حرف هایش به من شکسته را خرد و خاکشیر کرده بود. -شوهر توئه… تو باید بدونی از ما می پرسی؟ شوهرش گفته بود: کاریه که شده… حالا باید فکرهامونو بریزیم رو هم و از این منجلاب نجاتش بدیم. بهناز اشک ریخته بود… اشک های تمساح بهروز داد و بیداد کرده بود. شوهر بهناز صلوات فرستاده بود. همه را دعوت کرده بود به صبر و با نشان دادن من به بهناز حالم را به او سپرده بود… منی که گیج و گنگ به اطرافم نگاه می کردم منی که نمی دانستم این بلا از کجا وسط زندگی من
نازل شده. بهروز عالی نبود یک مرد رویایی و ایده آل هیچ وقت نبود اما حداقلش یک مرد معمولی بود مثل تمام مردها… حداقل حداقل ترش اعتیاد نداشت… اما… _سوگل جان؟ زنگ صدای بهنام محکم تکانم داد، مردمک های بی قرارم را به چشم هایش دوختم چقدر به او شبیه بود. _ببخشید نمی خواستم بترسونمت. زبان خشک شده ام را در دهان چرخاندم. هربار یادآوری آن روزها تمام انرژی ام را با یک دستگاه مکنده قوی می کشید و از من یک شکسته ی بند زده می ماند که تا مدت ها شبیه روحی سرگردان به اطرافش نگاه می کرد. همان قدر دور…