دانلود رمان شکاک از حدیث نادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به نام یغما که به اجبار با پسری شکاک که بخاطر اخلاقش دوتا ازدواج ناموفق داشته ازدواج میکنه دراین بین یه اتفاقی پیش میاد…
خلاصه رمان شکاک
غوغا به همراه امین راهیه روستایی شدن که یغمااونجا بود. به درخونه ای که ادرسشو امینی موکلشون داده بود، رسیدن، هرچی در زدن کسی درو باز نکرد. معصومه باشنیدن صدایه در حیاط یغما اینا، از خونه بیرون اومد، با دیدن یه زن و مرد جوون باتعجب به سمتشون رفت. _سلام ، ببخشید با یغما جان کار دارین؟ غوغا و امین با شنیدن صدایه یه زن برگشتن سمتش.: سلام ، بله خانم ، شما ازش خبر دارین ؟ میدونین کجاست؟-: بله اقا، سر زمین خیار. _چی ؟؟ سر، زمین خیار، اونجا برایه چی رفته؟ -کار میکنه خانم. _میشه خانم لطفا ادرس زمینو بدین، مابریم اونجا؟
-: اقا اگه اجازه بدین پسرمو می فرستم دنبالش، شما هم دروباز میکنم برین داخل خونه یا اگه قبول کنین بیاین خونه من تا یغما بیاد. -اخه راهش کمی مشکله، فکر نکنم بتونین براحتی پیداکنین. _ممنونم خانم، راضی به زحمتتون نیستیم، اگه اجازه بدین میریم داخل خونه یغماجان. – این چه حرفیه اقا، چه زحمتی؟ چشم درو باز میکنم برید داخل، منم میرم به حبیب پسرم میگم بره دنبال یغما جان. امین و غوغا به داخل خونه رفتن، غوغا به حالت چندش به اون خونه کوچیک نگاه می کرد، ولی امین از باصفایی و تمیزیه خونه خیلی خوشش اومده بود، حس خوبی بهش دست داد.
معصومه بعد از فرستادن حبیب با دو سینی چایی تازه دم به سراغ مهمونایه یغمارفت، شانس اورد تازه چایی دم کرده بود. غوغا بعد از دیدن یغماو صحبت کردن باهاش، دست امینو گرفت تا از اون خونه بیرون بیان. – اا، دیدی یه ذره بچه بمن میگه بزار برو و محترمانه منو داشت بیرون می کرد، اگه بخاطر عمه جون نبود خوب درسی بهش می دادم، حتی یه لحظه هم تحملش نمی کردم، وای حالم داره از خودم بهم می خوره، باید زودتر بریم خونه برم حمومو لباسامو بندازم دور ، بخاطر بغل کردنه اون دختر کثیف، مجبور شدم بغلش کنمو الکی ابراز احساسات کنم…